پروانه وار
86/12/13 :: 2:30 عصر
امشب بازم دلم گرفته نمیدونم په جوری بگم یه احساسی دارم که نمیتونم درست اونو بگم یه بغضی تو گلو مه که نمیذاره صدام از ته دل بیرون بیاد و درد شو بگه هر چی سعی میکنم که یه جوری بغضو بشکنم
نمیتونم واسه همین دوباره بساط نوشتنو برپا میکنم و مثل مامانا که بچه هاشونو با یه شکلات اروم میکنن منم سر دلمو با نوشتن این حرفا و گذاشتنشون تو وبلاگ شیره میمالم راستی تاحالا شده که خودتونو گول بزنین و به خودتون امیدواری بیخودی بدین .
من که سالهاست دارم اینکارو میکنم وبه قول معروف دیگه تو تین کار استاد شدم . از خیلی وقتا پیش هر وقت یه اتفاقی میافتادو حس میکردم که باید یه نفر بیادو دلداریم بده ولی هیچکس به سراغم نمییومد به خوم میگفتم که بابا تو دیگه بزرگ شدی و خوت مشکلاتت خودت رو تحمل کنی و نباید مثل بجه کوچولوها که تا زمین میخورن میزنن زیر گریه و ماماناشونو صدا میزنن منتظر یه نفر باشی که بیاد و باهات احساس همدردی کته
از اون وقت تا الان من هیچ دردیو به هیچ کس نگفتم واطرافیامم هیچ توجهی بهم نداشتن .نتیجشم این بود که من نمیتونم با هیچ کس احساس همدردی یا یا احساس شادی مشترک کنم . نه اینکه نفهمم که طرف مقابلم چه احساسی داره نه خوب میفهمم وقتی دل یه ادم میشکنه چه حالی میشه یا وقتی از ته دل احساس شادی میکنه چه حالتی پیدا میکنه . مشکل من اینه که چون همیشه تنها بودم و تموم دردامو پیش خودم نگه داشتم و هیچ همدلو همرازی نداشتم نمیتونم درست احساس خودمو انتقال بدم خیلی دوست دارم تو غمای یه نفر شریک باشم و بهش بگم که منماحساس تورو درک میکنم اما هر کاری میکنم که خودمو نزذیک کنم نمیتونم .
اما حالا یه نفر اومده که احساس میکنم میتونم تمام دردایی رو که تا حالا تو دلم داشتمو به هیچ کس نگفتم بدون اینکه به خودم فشار بیارم که از چه راهی واز کلمه ای استفاده کنم به زبون بیارم و تا میتونم روی شونهاش اشک بریزم و خودمو خالی کنم .
اره احساس میکنم که بین منو اون حتی یه پرده نازک هم وجود نداره که منو اش دور نگه داره میکنم وقتی میاد وقتی نگام به صورتش میفته وقتی با اون چشماش منو نگاه میکنه انگار دارن تمام ستاره های اسمونو به من میدن وقتی صدای قاه قاه خنده هاش به گوشم میرسه فکر میکنم همه خوشیای دنیا مال منه یه حس ارامشی وجودمو پر میکنه که با هزار تا دلداری و قربون صدقه بوجود نمیاد .
یه حس امنیت ، یه احس صمیمت ودوستی ، احساس اینکه منم وجود دارم ومیتونم به نفر احساس محبت وعلاقه کنم و از ته دل بهش بگم دوستش دارم .
اره امشبم دلم میخواد دلم پر از اون حس لطیف باشه ولی اونی که میتونه اونو بوجود بیاره کنارم نیست واسه همین دوباره هوام ابری میشه ویه بغضی گلومو پر میکنه
دلم میخواد گریه کنم اما نمیتونم ...
خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
:: کل بازدیدها ::
165389
:: بازدید امروز ::
60
:: بازدید دیروز ::
14
:: پیوندهای روزانه::
:: درباره خودم ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
عاشق آسمونی:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::
حرفهای پروانه ای[32] . درد دلهای پروانه ای[26] . فصل امید[4] .
:: مطالب بایگانی شده ::
آرشیو میهن بلاگ
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
بهار 1388
تا قبل شهریور 1389
:: موسیقی وبلاگ ::